در حال بارگذاری ...
...

"انتظار در کافه پارکر" ، پیش از آنکه بازخوانی تازه‌ای از این اثر میلر ارائه دهد ، در جستجوی نوعی رابطه میان امکانات نمایش عروسکی و اجرای صحنه‌ای است و تلاش دارد با ارائه مدلی اجرایی‌، خود را به عنوان اثری مستقل از اجرای صِرف نمایشنامه میلر مطرح کند .

"انتظار در کافه پارکر" ، پیش از آنکه بازخوانی تازه‌ای از این اثر میلر ارائه دهد ، در جستجوی نوعی رابطه میان امکانات نمایش عروسکی و اجرای صحنه‌ای است و تلاش دارد با ارائه مدلی اجرایی‌، خود را به عنوان اثری مستقل از اجرای صِرف نمایشنامه میلر مطرح کند .

امین عظیمی:
بهره‌گیری از امکانات نمایش عروسکی برای اجرای اثری ماندگار همچون "مرگ دستفروش" ، هر مخاطب‌ را در وهله نخست‌، برای تماشا وسوسه می کند . "آرتور میلر" با این نمایشنامه، به یکی از برجسته ترین درام نویسان قرن بیستم بدل شد و توانست یکی از بهترین نمونه های "درام اجتماعی" را به تاریخ ادبیات نمایشی ارائه کند . ویلی لومان(کاراکتر محوری این اثر)، پیش از آنکه شخصیتی ماندگار در دنیای نمایشنامه های میلر باشد، به نماد تراژیک عصر رکود اقتصادی در امریکا بدل شد و آنقدر زنده ماند که بسیاری از پژوهشگران حوزه جامعه شناسی، او را"قربانی بی‌پناه سرمایه داری"، لقب دادند . اما ویلی لومن یک تئوریسن سیاسی و یا یک دانشمند گرفتار انگیزیسیون نیست . او دوره گردی ساده بود و همین سادگی و روزمرگی‌، جهان تلخ کامی‌های او را برای مخاطبان گوناگون قابل درک کرد و گرایش به بازخوانی و اجرای این اثر در دوره‌های مختلف را تقویت کرد‌.
"انتظار در کافه پارکر" ، پیش از آنکه بازخوانی تازه‌ای از این اثر میلر ارائه دهد ، در جستجوی نوعی رابطه میان امکانات نمایش عروسکی و اجرای صحنه‌ای است و تلاش دارد با ارائه مدلی اجرایی‌، خود را به عنوان اثری مستقل از اجرای صِرف نمایشنامه میلر مطرح کند . اما درست از همین نقطه است که با بی توجهی به نمایشنامه مبدا‌، روایتی سطحی و بیرونی از ‌نمایشنامه مرگ دستفروش، می‌آفریند که تنها به دلیل همنشینی با امکانات نمایش عروسکی، قرار است جذاب و اثر گذار باشد‌. بازخوانی در این نمایش هرگز نمی‌تواند به حوزه‌های ژرف ساختی و لایه‌های زیرین شخصیت‌های نمایشنامه میلر نزدیک شود و در نهایت شتابزدگی به گزارشی فشرده از روایت این نمایشنامه بدل می‌شود‌. از سوی دیگر بازخوانی در نمایش‌، با ایجاد قرارداد نمایشی تکرار کلمات‌، مرز میان جهان‌های اثر را از یکدیگر تفکیک می‌کند . زن کافه چی هنگامی که می‌خواهد به یکی از کاراکترهای روایت عروسکی بدل شود به تکرار عمل و بازگفت آخرین دیالوگش می پردازد . سپس عروسک به دست، وارد جهان روایت ویلی لومان می شود و در هنگام خروج از این جهان نیز با توسل به تکرار ، این فضا را می شکند و به جهان روایت خویش(تصدی کافه) باز می‌گردد . این امر در واکنش بازیگر مقابل او نیز در این لحظات قابل مشاهده است ؛ اما این قرارداد(در حوزه متن و اجرا) جا نیفتاده است و در برخی لحظات، در لابلای رفت و برگشت های روایی گم می شود و یا به درستی و با قدرت اجرا نمی شود . از سوی دیگر ، نفس بهره گیری از عروسکها در لحظاتی از نمایش می توانست به عنوان عنصر جدا کننده، کارایی همین تکرارها را داشته باشد و تماشاگر را دچار "پریشان ذهنی" ، نکند .
ایده‌ اولیه اثر، یعنی تعامل میان امکانات اجرایی نمایش عروسکی و نمایش صحنه ای قابل توجه و هوشمندانه است . اما این هوشمندی نه در نفس خویش بلکه در شکل اجرا به بروز خلاقیت‌های خویش می پردازد . در نمایش "خیمه شب بازی" نیز‌، نفس فرآیند نمایشی بر ارتباط عروسک و انسان هم در مقام عروسک گردان و هم به عنوان بازیگر مستقل ، استوار است . اما آن چه که‌"‌انتظار در کافه پارکر" را از این جریان جدا می‌کند ، بهره گیری از سه الگوی ارتباطی و ادغام آن‌ها با یکدیگر است .
نخست‌، رابطه ‌کاراکتر عروسکی با کاراکتر عروسکی دیگر : به یاد بیاوریم صحنه برخور بیف و برنارد با یکدیگر را در هنگام تمیز کردن ماشین .
دوم ، رابطه‌ کاراکتر عروسکی و انسان : بیشتر لحظات اثر
و سوم‌، رابطه‌ کاراکتر انسانی با کاراکتر انسانی دیگر‌: در جایْ جایِ اثر.
هر یک از این سه الگوی ارتباطی در تعامل با یکدیگر‌، روایت اثر را پیش می‌برند و همنشینی آنها با هم‌، به یکی از جذابیت‌های اصلی اثر بدل شده است‌. اما عدم تسلط کافی بازیگران بر این سه الگو و اجرای ضعیف آن‌، اثر را در مرز سقوط قرار می‌دهد‌. این امر بویژه در لحظاتی که رابطه ‌کاراکتر عروسکی و انسان مطرح می‌شود، پر رنگ‌تر از دیگر لحظات است‌. بازیگرنقش برنارد و ویلی لومان‌، بیش از آن که بتواند انرژی درونی شخصیت‌های بازی را به درون عروسک‌هایشان بدمد و تماشاگران را شاهد جان بخشی آن‌ها کند‌، تنها به اشاراتی اولیه بسنده می کند و از تمام توان عروسک‌ها بهره نمی‌برد‌. نگاه کنید به لحظاتی که بازیگر نقش برنارد در نقش عروسک‌گردانِ او ظاهر می‌شود‌. او تنها، عروسک را به دست می‌گیرد اما تمام انرژی این کاراکتر را از طریق میمیک و فیزیک صدا و بدن خویش منتقل می‌کند‌. عروسک همچنان در دست‌های او بی جان مانده است و عروسک‌گردان کمتر به آن توجه دارد‌. اگر عروسک را به طور کامل از این چرخه حذف کنیم، با تصویر بازیگری روبرو خواهیم بود که به شکل اغراق آمیزی تلاش می کند احساسات درونی‌اش را بیان کند‌. این راه نیافتن انرژی بازی به درون عروسکها، رابطه الگوهای اجرایی در اثر را به خطر می اندازد و از باور‌پذیری منطق هریک ، می کاهد .
در این میان ، یکی از اعمال خلاقانه ای که خوش می‌درخشد، تبدیل نشانه‌های دنیای واقعی به نشانه هایی متفاوت در الگوهای نمایشی عروسکی است‌. لیوان‌های دسته دار و جعبه دستمال کاغذی کاراکترهای انسانی ، می تواند به سادگی و با چند حرکت ، مبدل به ماشینی شود که کاراکترهای عروسکی(بیف و برنارد) مشغول تمییز کردن آن هستند . در حقیقت آنچه که این امر را جالب توجه می‌کند، فاصله‌ای است که میان بیف‌"راستکی" (واقعی) و بیف "عروسکی"(1) و جهان وسایل و ابزارشان وجود دارد و مولفین اثر در این زمینه‌، خلاقانه ذهن تماشاگر را به حرکت وا‌می‌دارند‌. نقطه اوج این جریان‌، ‌جایی است که ویلی لومان جوراب را از پای زنش(که حالا عروسکی خاموش است)‌ در می‌آورد و به در برابر بیف ، به زن بدکاره می‌دهد و یا استفاده از قوری به عنوان حمام در این صحنه‌، زیرکانه و چشمگیر است .
طراحی صحنه نیز در این نمایش با بی سلیقگی و عدم کاربرد‌، کمکی به اجرا نمی‌کند و تنها فضا را اشغال کرده است‌. شمایل ماه و یا خورشیدواره‌ای که اصرار‌ بر ثبت ‌انگلیسی عنوان کافه پارکر بر رویش، آن هم با آن غلط املایی عجیب، عنوان Cafeبه اشتباه (!) Cofe قید شده است و حتی اگر منظور عوامل نمایش ترکیب Coffee-shop بوده‌، ‌ غلط اندر غلط است و هیچ کمکی به ایجاد فضای نمایشی نمی‌کند‌. نورپردازی نیز با آنکه در بیشتر اوقات خلاقانه است(مثل نور قرمز در لحظاتی که بیف با پدرش و زن بدکاره ملاقات می‌کند)‌، ‌‌‌از ارزش‌های تاریکی و نورهای موضعی برای ایجاد فضاهای ذهنی و تفاوت بصری لحظات گوناگون نمایش ‌بی‌بهره است .
پانوشت :
1-کلمه"‌‌راستکی" در این نوشته از تلاش برای یافتن کلمه‌ای متضاد اما هم وزن و تا حدودی همشکل با کلمه"عروسکی" به دست آمده است‌.